ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
علیهعلیه، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

ریحانه

زائر طوس

ریحانه ی زیبای ما در بارگاه ملائک پاسبان شهنشاه ایران زمین در حالی که به گنبد طلایی اش چشم دوخته و به حضرتش سلام میداد، وارد سومین بهار زندگیش شد و ما دو سال و نه ماه با او بودنمان را شکر گفتیم. از همه ی مهربانانی که تولد بی نظریمان را تبریک گفتند سپاسگزاریم. و یک دنیا سپاس از خدای مهربانیها. در پناه خداوند یکتا ببالی و بالا بروی نازنین ریحانه ی من.
21 دی 1391

فقط با خود خودت!

دیدی حق با من بود. دیدی نمیخواستم ببینمت. دیدی جان مادر؟ وقتی عازم بیمارستان بودم با خودم فکر میکردم نمیخواهم ببینمت، آخر من بچه های دیگری هم میخواهم و اگر ببینمت، این صحنه در لحظه ی تولد هرکدامشان مدام در ذهنم تکرار میشود!!! باز هم خدای مهربانم بر دیدگانم منت نهاد و بر خلاف خواسته ی احمقانه ی دل نادانم دیدمت و دنیایی از نور را برایم به ارمغان آوردی. و امروز میخواهم از دلتنگی ام بگویم که خدا فقط میداند چقدر دلم برای آن صورت زیبا و بی مثالت تنگ شده. امروز میخواهم بگویم آرزو میکنم کاش لحظه ی دیدارت متوقف میشد بر روی مردمک چشم من و تو. آخر ای دل نادان چطور ندانستی که حتی اگر یک روز هم باردارش بوده باشی باز هم مادری؟ چطور ندانستی؟ حالا د...
20 دی 1391

گهگاهی بی دلیل ما را بخندان نازنین!

هر از چند گاهی دخترک قصه ی ما میرود سراغ تلفن با انگشتان کوچکش شماره ای هرچند به غلط میگیرد و در دنیای کودکانه اش با کسی که پشت تلفن است میگوید و میشنود. پاسخی که از آن سوی خط اغلب اوقات میشنود این است: تلفن شما مجوز برقراری این ارتباط را ندارد! امروز باز هم سراغ تلفن رفته، میشنویم که میگوید: سلام، تلفن شما مفوز اناری این ارتباط را ندارد؟!!! آن وقت است که بمب شادی و خنده منفجر میشود بر لب من و بابای مهربانت که این روزها برای فرشته ی درونم بسیار نگرانیم و کمتر از ته دل میخندیم. برای فرشته ی در دلم بسیار محتاج دعایم. باز هم با اجازه ی نسیم مهربانم: و خداوند نگاهبانمان باد. ...
22 آذر 1391

تلنگر!

مادر و پدر عزیز! مادامی که این اطفال کنارتان هستند تا میتوانید دوستشان بدارید، خود را فراموش کنید و به ایشان خدمت نمائید. شفقت فراوان خود را از آنها دریغ مدارید، مادام که این موهبت با شماست قدرش را بدانید و نگذارید هیچ یک از رفتار کودکانه آنها بدون قدردانی بماند. این شادمانی که اکنون در دسترس شماست مدت زیادی نخواهد ماند. این دستان نرم کوچکی که در دست شما آشیانه دارد در حالی که در آفتاب قدم میزنید همیشه با شما نخواهد بود، همین گونه این پاهای کوچکی که در کنارتان می دوند و یا صداهای مشتاقی که بدون وقفه و با هیجان هزاران سوال از شما می کنند تا ابد نیستند. این صورت های قابل اعتماد که به طرف شما توجه می کنند، یا بازوان کوچکی که بر گردنتان حلقه می...
18 آذر 1391

دلم میخواهد ... !

میخواهم مثل قبل از زیبایی این روزهای در کنار هم بودنمان بنویسم و شریکتان کنم در احساسی که خداوندگار مهربانیها در این روزگار بی احساس نصیبم کرده. میخواهم برای عموی مهربانم که فقط خدا میداند چقدر دوستش دارم  از شما طلب دعا کنم که چقدر بیمار شده و رنجور. اما انگار آب یخ ریخته اند روی دریای احساسم. همه اش یخ زده. نمیدانم باز هم گرمی خانه ی پراحساسمان یخ درونم را باز میکند یا نه! باشد لختی مجال برای روفتن غبار از این احساس غم دیده!
29 آبان 1391

بلوریجات

ریحانه ی عزیزم در میدان میشان دامنه ی کوه الوند:   پری کوچک خانه ی ما در میان اطلسیهای معروف همدان:   وقتی بارباپا به جای بالشت مورد استفاده قرار میگیرد!:   مشغول تاب دادن مهمان عزیز:   ریحانه و علیرضا سوار بر تک تاز ریحانه، پیتیکو:   و با اجازه از نسیم مهربانم: و خداوند نگاهبانمان باد. ...
2 آبان 1391

به یاد روزهای کودکی

چند شب قبل  یاد شعر آقای حکایتی افتادم. گلم را با همان شعر خواباندم. نمیدانم شما به یاد دارید یا نه! ولی چه خاطراتی از کودکی که نداریم. نمیدانم کودکان امروز هم در این وانفسای رکود احساس خاطره ای برایشان نقش خواهد بست یا نه!!! اصلا اگر هم خاطره ای داشته باشند آیا در خاطرشان خواهد ماند؟!!!
1 آبان 1391

انار

باز هم فصل انار شده. بابا انار میخرد و اولین باری که امسال انار میخوری یاد مطلبی می افتم که پارسال برایت در دفتر خاطراتت نوشتم. با خودم میگویم بدک نیست این را در وبلاگ گلم بگذارم تا با دوستانم در لذت احساسش شریک باشم: انار میخواهی. شریکت میکنم در انارم. دانه دانه، یاقوت یاقوت، نفس میکشم لحظه های با هم بودنمان را. یاد کودکیم می افتم. هیچوقت کسی را در انارمان شریک نمیکردیم!  میوه ای استثنایی که در هر کدامش فقط یک دانه ی بهشتی داشت و میترسیدیم مبادا نصیب دیگری شود. ولی من امروز در انارم با تو شریک شده ام! این یعنی اشکالی ندارد تو دانه ی بهشتی انارم را بخوری. حتی اگر میشناختمش که کدامین است، حتما میدادمش به خودت و این یعنی من یک مادرم. ...
16 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ریحانه می باشد