ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
علیهعلیه، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

ریحانه

وقت خداحافظی

ریحانه بالاست. پیش مامانی و عمه های مهربان اغلب و گاهی علیرضا. مامان: بابا لطفا برو ریحانه رو بیار میخوایم شام بخوریم. و صدای قدمهای استوار بابا ... . پایین می آیی. میبینم بابا پر از بوسه ات کرده و میخندد. میگویم: چیزی شده؟! میگوید: رفتم بالا دیدم بغل مامانی نشسته. گفتم: ریحانه بیا بریم شام. گفت: الان! (یعنی الان میام. البته گاهی مدتها طول میکشد تا الان برسد). گفتم: مگه مامان نگفت هروقت صدات کردم زود بیا. سری تکان داد و شیرین ترین من از بغل مامانی پایین آمد. رو کرد به مامانی و گفت: بابابظ (خداحافظ). وای که شیرین ترینی برایمان. خداوند مهربان نگهدارت باشد بی نظیر.
14 مهر 1391

این یا آن؟!

چند هفته ای میشود فرشته ای دیگر در دلم دارم. به ریحانه میگویم خواهری یا داداشی؟ گاهی میگوید خواهری گاهی میگوید داداشی. و در دلش هیچ نیست که کدام یک بهتر است. آخر او چه میداند که جاهلان در دنیای خود چه ها که نمیکنند! و من در این میان متعجبم که چگونه است عده ای فرق میگذارند بین دختر و پسر! هر دو فرشته اند و چرا باید بنا به نیاز ما عزیز یا ذلیل شوند؟! و البته هر دو هدیه ای از جانب خداوندگار مهربانیها. یا علی بن موسی الرضا محتاج دعایتان هستیم تا از شر این افکار جاهلانه در امان باشیم. دلم برای دیدن دوباره ی گنبد نورانیتان پر میکشد، باشد عمری و سعادتی!
14 مهر 1391

لفظی فراتر از عاشقی سراغ داری؟

ببخش از تأخیرم. در دیار طوس دعا گویت بودم. از تعداد شمار خارج شده شبها و روزهایی که نیازمندت بودم، هستم و خواهم بود. اما برای تک تک لحظاتت که عاشقانه نگاهبانیم کردی سپاست میگویم و مدیونت هستم. روزت مبارک مادر بی نظیرم.  
26 ارديبهشت 1391

یه عالمه عکس، یه دنیا خاطره

تاب تاب ریحانه:         به کجای این خوشبختی خیره ای نازنین؟:         ببخشید خانوم مهندس میشه چند لحظه ... !:         همیشه خندان باشی گل خوشبوی من:   و خدایت همیشه به همین نزدیکی باد:   کودکم در خواب است، آرام! مبادا خلوت کودکیش را بشکنید: جان مادر در پناه خالق مهربان باشی. ...
27 فروردين 1391

شعر کودکیم از زبان کودکم

مامان - بابا: خانوم خانوما! ریحانه: بلی. مامان - بابا: مرغ ما اینجاست؟ ریحانه: دوتا!!! مامان - بابا: دختر نازم باید بگویی بلی! سری به تصدیق تکان میدهی و انگار با اکراه میگویی بلی! مامان - بابا: چندتا تخم کرده؟ ریحانه: دوتا (با خوشحالی که انگار بالاخره نوبت دوتای مورد علاقه ات رسیده)! مامان - بابا: تخماش کجاست؟ ریحانه: حنا (به تشدید نون. اصل شعر: دست حناست). مامان - بابا: حنا کجاست؟ با انگشتان کوچکت اشاره میکنی به خودت و میگویی: ایناش! (ایناهاش. چون گاه گداری حنا صدایت کرده ام) و اینجاست که ما را پر میکنی از شور زندگی. ممنونم بینظیرم که فرشته ی خانه مان شدی. ...
14 اسفند 1390

سرآغاز

اول دفتر به نام ایزد دانا صانع پروردگار حی توانا   اول سلاااااااااااااااام یه سلام پرانرژی و ادامه دار ...
30 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ریحانه می باشد