فقط با خود خودت!
دیدی حق با من بود. دیدی نمیخواستم ببینمت. دیدی جان مادر؟ وقتی عازم بیمارستان بودم با خودم فکر میکردم نمیخواهم ببینمت، آخر من بچه های دیگری هم میخواهم و اگر ببینمت، این صحنه در لحظه ی تولد هرکدامشان مدام در ذهنم تکرار میشود!!!
باز هم خدای مهربانم بر دیدگانم منت نهاد و بر خلاف خواسته ی احمقانه ی دل نادانم دیدمت و دنیایی از نور را برایم به ارمغان آوردی.
و امروز میخواهم از دلتنگی ام بگویم که خدا فقط میداند چقدر دلم برای آن صورت زیبا و بی مثالت تنگ شده. امروز میخواهم بگویم آرزو میکنم کاش لحظه ی دیدارت متوقف میشد بر روی مردمک چشم من و تو.
آخر ای دل نادان چطور ندانستی که حتی اگر یک روز هم باردارش بوده باشی باز هم مادری؟ چطور ندانستی؟
حالا دیدی چرا حق با من بود؟ تکه ای از دلم را با خودت برده ای پسرکم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی