من و این همه دلتنگی خدا را
خدا خود بهتر میداند که این روزها بر من چه میگذرد. هر روز نزدیکتر میشویم به بار آخری که از شیره ی جانم مینوشی. و دوست دارم بدانی که چقدر دلتنگ این روزها و شبها خواهم شد. و باران باران اشک ... .
غمم را میکاهم با فکر اینکه دیگر برای خودت بانویی شده ای بی نیاز از شیر من و اینکه خداوند توانم داد تا معجزه ای را در آغوشم بپرورم چنین بی نظیر.
چه کنم مهربان حسرت این نگاهت را و بوییدنت را و در آغوش کشیدنت را و پرکشیدن تا آن دور دستها را؟ خدایا چه کنم با این دلتنگی؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی